اشعار سرایش شده، صفحه سوم

21.

امشب از نبودنت ترس دارم..

ترس دارم بگیرند این گریه ها سوی چشمانم را..!

امشب از نبودنت تردید دارم..
تردید دارم یاری دهد روح دیگر مرا!

امشب از نبودنت شعر را به گریه خواهم کشید..!
امشب از نبودنت هستی ام را به آتش خواهم کشید..!

امشب از نبودنت چه معنا دارد بارش باران؟
امشب از نبودنت چه فرق دارد خیس شدن چشمان؟

امشب از نبودنت به مرز جنون خواهم رسید..!
از شراب خاطرت به مستانگی خواهم رسید..!

امشب از نبودنت قطره قطره آب خواهم شد!
ذره ذره در اندوه نبودنت حل خواهم شد!


22.

به یاد ندارم در هفت طبق آسمان.. ستاره ای برایم چشمک زده باشد!
به یاد ندارم در این خاک روزگار برایم بر وفق مراد بوده باشد..!
به یاد ندارم لبخندهایم را..!
به یاد ندارم زمانی را که از ته دل خندیده باشم!
به یاد ندارم کودکی.. جوانی ام را!
به یاد ندارم آرزوهایم را!

به یاد دارم بغض هایم را!
به یاد دارم بی کسی هایم را..
به یاد دارم شب هایی را که هرگز در امیدم صبح نشدند!
به یاد دارم مرگ خویش در بیست سالگی را!
به یاد دارم مرگ عشق، عاطفه، احساس را!
به یاد دارم اشکهای مادرم.. عینک شکسته خواهرم را!
به یاد دارم نان خشک، چای شیرین را!
به یاد دارم بغض انگشت از فشار مداد!!
به یاد دارم تباهی را..


23.

می گویند مریض شده ام..!
اضافه می شود قرصی مدت به مدت به لیست قرص هایم!

می گویند بی درک شده ام..!
دیگر زمین و زمان بی احساس شده اند به دردهایم!

می گویند بی میل شده ام..!
دیگر الکل هم نمی تواند خاتمه دهد به بغض هایم!

می گویند سنگ شده ام..!
دیگر در هوای شرجی دل تفاوت نمی کند لیسیدن عسل بر روی لبه تیغ برایم!

می گویند..


24.

گلویم درد می کند
چشمانم چرا خیس است؟
مادر..!
مادر..!!
مرا ببخش، مادر!
حال خوبی ندارم..!
گفتند، بزرگ میشوی..
فراموش می کنی..
بزرگ شدم!!
ببخش، مادر!
من مانده ام و یک بغل تنهایی
من مانده ام و یک بغل حسرت
من مانده ام و آرزوهایی که محال ماندند..!
من مانده ام و گذر عمر.. پوچی!
من مانده ام و جوانی.. خط روی پیشانی..
من مانده ام و لذت های پنهانی..
من مانده ام و بغض هایم..!
من مانده ام و فریادهای بی صدا..
من مانده ام و کمری خمیده..
من مانده ام و قرص های اعصاب..
من مانده ام و پریود مغزی..
من مانده ام و سفره بی نان..
من مانده ام و خیالات واهی..
من مانده ام و تباهی..
من مانده ام و جهان سوم..
من مانده ام و درد فقر مردم..!
مگر جهنمت کجاست خدا؟!
چرا مرا بیهوده از آن میترسانی؟؟
جهنم در همین حوالیست..!
ببخش مادر!
دنیا ارزش پای کوبیدن به شکمت را نداشت..


25.

به نام تو که..
خم ابرویت.. هوای دلم را به این سو و آن سو می برد!

به نام تو که..
ناز نگاهت.. مرا به عمق عاشقانه هایم می برد!

به نام تو که..
زلف پریشانت.. دل پریشان مرا به پرتگاه می برد!

به نام تو که..
عاشقانه هایم را به آتش کشیده ای..

به نام تو که..
خواب را برایم حرام کرده ای..

به نام تو که..
غرور مردانه مرا به زنجیر کشیده ای..

با توأم بانو..
با تو ای آهوی زیبا!
با تو ای آرامش قلبم!
با تو ای اکسیر دل بی قرار و تباهم!

مرا به سرزمین وجودت..
به سرزمین زنانه خویش فرا خوان!


26.

استادم می گفت..
چرا اشعارت غم دارد؟؟
آخر استاد میدانی..
مگر چه فرق دارد تپیدن قلب من در این دنیا؟!
دنیا که بدون ما هر سازی را که بخواهد می نوازد..!
دنیا که بدون ما خورشیدش باز طلوع خواهد کرد..!
مردمانش که دیگر هیچ..!
استاد..
میدانی خیس شدن بی صدای چشمهایت یعنی چه؟!
میدانی غرق شدن در تباهی یعنی چه؟!
میدانی در اوج شلوغی، تنها بودن یعنی چه؟!
میدانی عادت کردن به بدبختی یعنی چه؟!
میدانی ترس در مغز استخوانت لانه کند یعنی چه؟!
میدانی روئیدن گل لاله در لجن زار یعنی چه؟!
میدانی سفره بی نان یعنی چه؟!
میدانی با شکم گشنه درس خواندن یعنی چه؟!
میدانی لذتهای پنهانی یعنی چه؟!
میدانی فریادهای بی صدا یعنی چه؟!
میدانی پریود مغزی یعنی چه؟
میدانی دروغ، دورویی، ریا یعنی چه!؟
میدانی جوانی.. خط روی پیشانی.. یعنی چه؟!
میدانی درد فقر مردم یعنی چه؟!
میدانی گذر عمر.. احساس پوچی یعنی چه؟!
میدانی انزوا، تنهایی، گرگ بودن یعنی چه؟!
میدانی تحقیر شدن شخصیتت یعنی چه؟!
میدانی التماس برای مردن یعنی چه؟!
استاد..
نمیدانی که این سالها چه کشیده ام..!
نمیدانی که از وسط جهنم به اینجا رسیده ام..!
نمیدانی که ترس دارم از روی کردن ذاتم..!
نمیدانی که جوابی ندارم برای تاولهای پایم..!
نمیدانی که انسانیت را سالهاست به خاک سپرده اند..!
نمیدانی که نسل من، نسل تو، انگشت شمارند!
نمیدانی که فقر چه بر سر اطرافیانم آورده است!
نمیدانی که دیگر نای ندارم، به انتظار معجزه نشسته ام!
استاد..
میدانی آن خدا بیامرز راست میگفت..
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب است..
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی.. مرد گاریچی در حسرت مرگ!


27.

چند صباحیست روزگار نیست بر وفق مراد..
چند صباحیست ساز زندگی کوک نمی نوازد..
چند صباحیست رنگ به روی آسمان نمانده انگار در غم من شریک مانده..
چند صباحیست محصول نمی دهد بذر امید در دل آدمیان..
چند صباحیست رابطه برادر با برادر به مانند رابطه من است با دشمن!
امشب گوشی تلفن را برداشتم..
با تمام شور و هیجان گفتم..
سلام استاد!
سردی لحن و بیانش.. خشکاند تمام رطوبت دلم را..!
ناسلامتی استاد ما بود..
الگوی ما در شعر و طرب بود!
چه بگویم؟
روزگاریست که کس را به کسی یاری نیست
جز دل آزاری و نیرنگ و ریاکاری نیست
هر چه غم بود به دوش دل مردم شد بار
گوئیا قسمت ما غیر گران باری نیست..
این روزها هم آغوشی کفش هایم با آسفالت سرد و بی روح دانشگاه تماشا دارد
عمریست که در این خرابه دارم جوانی ام را به حراج می گذارم..!
به امید آنکه روزی.. جایی.. چرخ شکسته این ویرانه به دست من بیچاره بچرخد!


28. شب جمعه.

امشب شب هم آغوشی انسانهاست..
اما من در تنهایی خود با واژه هایم هم آغوشی می کنم..
امشب شب هم نشینی کبوترهای عاشق است..
اما من با بغض هایم هم نشینی می کنم..
امشب عاشقان تا خود صبح بیدارند..
اما من از تنها بودن خود از خدا گله و شکایت می کنم..
امشب عاشقان در آسمان ستاره می شمارند..
اما من با غم و افسردگی دست و پنجه نرم می کنم..
امشب عاشقان لذت وصال دارند..
اما من حسی همانند پرنده ای بال و پر زخمی را تجربه می کنم..


29.

می بارد چشمانم..
برای دل شکسته و ناتوانم!

می بارد چشمانم..
برای شب هایی که با چشمان باز صبح شدند..!

می بارد چشمانم..
برای غریبی عشق در این دنیا!

می بارد چشمانم..
برای کسانی که آمدند، شکستند و رفتند..

می بارد چشمانم..
برای خدایی که بنده اش را برده از یاد!

می بارد چشمانم..
برای روح در قفس!

می بارد چشمانم..
برای جسمی که یخ زده در این زمستان سوزناک و بی پایان!


30.

معشوقه ام می گفت، حوالی شب زلزله ای آمد..!
آمد و لرزاند کلبه و دل ما را..
از ترس ویرانی به کنجی پناه بردم..
بیچاره نمی داند که زمین چه می کشد از دست انسانها..
دگر بوی ناب آدمیت نمی دهند انسانها!
دگر بوی خدا نمی دهند انسانها!
بیچاره زمین
چه صبری دارد..
اینهمه طراوت و زندگی به آدمیان می بخشد..
ولی در عوض خوبی هایش، انگشت به چشمش می کنند!
بیچاره زمین..
می لرزد دل و پیکرش از این همه ظلمت..!
ظلمتی که میدرد تن و روح و دل ما را!