مادرم راست میگفت..
به غریبه ها نباید اعتماد کرد..
حال اگر اعتماد کردی..
مراقب دلت باش!
آخر میدانی، غریبه ها، هر غریبه ای..
ذات ندارد..
و در نگاهشان هر چه بیشتر اوج بگیری..
کوچکتر می شوی..!
هر کس که دل پاک تو را ندارد، مادر!
هر کس که دلش مثل تو دریا نیست..
12.
پُرم از نبودن کسی که عاشقانه هایم را سر برید..
کجایی که ببینی پر پر شدنم را؟!
افسوس..
دنیای غریبی شده برایمان
یاد آن خدا بیامرز بخیر..
میگفت، گرگها دیگر نمی درند..
افسردگی مفرط گرفته اند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند..!
غمگینم..
اشک در چشمهایم هوس سرسره بازی می کند..
واژه ها که دیگر به تنگ آمده اند..
التماس بودنت را می کنند..
13.
در خلوتی سرد..
باز دوباره تنها شده ام
غمگین..
خسته..
دمای احساسم از شوفاژ اتاقم سردتر شده است..!
پژمرده ام!
دگر نای نوشتن نیست..
دلم زاویه دنج آغوشت را می خواهد..
پاییز باشد..
من
تو
و لذتی خیس!
14.
سوز سرمای پاییز..
تا مغز استخوانم می پیچد!
انگار که او نیز به مانند من تنها شده است.
از سوز تنهایی اش به آتش پناه برده ام..
به آتشی گرم!
تا از یاد برم درد خویش را..
تا فراموش کنم که تنهایی
مرا به پرتگاه کشانده است..!
15.
برای قلبی که دیگر نمی تپد..
چه فرق می کند
شکستن
چه فرق می کند
عاطفه
عشق
احساس
چه فرق می کند
لحظه ای
جایی
در این دنیا
برایش قلبی بتپد یا نه..!
برای قلبی که دیگر نمی تپد..
چه فرق می کند
که در این دنیای پر از درد و رنج
جایگاهی برایش باشد یا نه..
قلب من
سالهاست که دیگر نمی تپد..
16.
می رسد روزی که ملحفه ای سفید..
پایان می دهد به "من"
به آرزوهایم
به آن همه بغض
بی کسی
تنهایی
می رسد روزی که ملحفه ای سفید..
پایان می دهد به دردهایم
دیگر خیس نمی شود چشمهایم
دیگر بی معنا می شود..
لذت خیس هم آغوشی چشمهایم با بالشت.. در تخت خواب!
17.
دلم شراب می خواهد!
شرابی به سرخی چشمانم
چشمانی که در حسرت دیروز، امروز و فردایم.. خیس ماندند!
چشمانی که همیشه در تعقیب ثانیه ها.. باز ماندند!
چشمانی که قطره قطره باریدند و از دیدن خوشبختی.. غافل ماندند!
دلم شراب می خواهد!
شرابی ناب!
شرابی که به باد دهد غصه هایم را
شرابی که مرا در اعماق فراموشی فرو برد!
شرابی که تلخی اش، تلخی زندگی را از یاد برد!
18.
زمستان در راه است..
سرمایی استخوان سوز، که ظهور فرشته ای در میان خاکیان را بشارت داد!
فرشته ای که سومین شب زمستان، صدای گریه اش، به گوش خدواند رسید!
فرشته ای که همان ابتدا سرنوشتش با سوز و سرما در هم آمیخت!
فرشته ای که ندانست چه سرنوشت تلخی برایش مقدر شده!
فرشته ای که ندانست به کدامین گناه پا به این دنیای پلید نهاد!
فرشته ای که محمد نام گرفت!
فرشته ای که محکوم به زندگی در این کره خاکی شد!
فرشته ای که همیشه، ترس از دست رفتن معصومیتش، وجودش را به آتش می کشید!
فرشته ای که خاکیان هیچ گاه زبانش را نفهمیدند!
فرشته ای که خاکیان، او را، دیوانه می خواندند!
فرشته ای که سهمش از زندگی در این دنیا، انزوا، اندوه و تنهایی بود!
فرشته ای که ابر شد، بارید..، و عاشقانه به پرستش عشق مشغول بود!
اما اهالی زمین..، تنها بدان تظاهر می کردند!
اما اهالی زمین..، انسانیت را از یاد برده بودند!
اما اهالی زمین..، تفاوت عشق و هوس را نفهمیدند!
اما اهالی زمین..، آن فرشته معصوم را دیوانه خواندند!
19.
تازه عادت کرده بودم، از یاد برم درد خویش را!
درد بودن با مادیان بی چشم و دل را!
تازه عادت کرده بودم، وابسته نباشم!
به کسانی که میشکنند حرمت دل را!
تازه عادت کرده بودم، بی دلیل خیس نباشم!
خیس اشکهایی که برده بودند سوی چشم را!
تازه عادت کرده بودم، سرد باشم!
سردتر از نگاهی که به یغما میبرد امید زندگی را!
اما دگر طاقت نیاورد..
دلی که یدک می کشید این همه غم را!
اما دگر طاقت نیاورد..
مردی که به دوش می کشید تاوان گناه آدم و حوا را!
20.
باران..
صدای گریه آسمان
نعره دلخراش خداوند
آه سوزناک فرشتگان
انگار که تمام هستی دیگر از آدمیان به تنگ آمده اند..!
به حالشان گریه می کنند..!
باران..
صدای گریه آسمان..
تداعی کننده رحم مادر..
آرامشی عمیق که به مانند آن را فقط زیر خاک می توان یافت..!
باران را دوست دارم.
لذت خیس هم آغوشی قطراتش با نم نم چشمانم..!
آخر میدانی..
دگر نمیتوان فرق میان گریه و شوق را فهمید..
دگر آدمیان نمی دانند که در دل من طوفانی برپاست..!
طوفانی که خدواند را به خشم آورده است..
طوفانی که فرشتگان را به نفرین واداشته است..
نفرین مادیانی که در بعد حیوانی خویش اسیر گشته اند..
باران..
صدای گریه آسمان..!
باشد که بشوید از دل من تیرگی را..
باشد که بشکند طلسم دل مادیان را..!